مردی به نام “جان نولان” از شهری کوچک به لس آنجلس نقل مکان می کند تا رویایش را به حقیقت تبدیل کند. پس از حادثه‌ای که باعث دگرگون شدن زندگی اش می شود، جان تصمیم می‌گیرد رویایش را برای افسر پلیس شدن دنبال کند. او با همکارهای با تجربه و جدید خود آشنا می‌شود که طولی نمی کشد تا او مستقیم وارد وضعیتی بحرانی شود. او اگر به درستی از تجربیاتش استفاده کند، در این فصل جدید از زندگی اش نیز موفق خواهد بود…

جین، زنی که به زودی ازدواج می کند، با دوست خیالی خود مایکل که به شکل انسانی بازمی گردد، ملاقات می کند. به زودی، جین با جذب مایکل به احساسات خود نسبت به نامزدش شک می کند.

هارولد و کومار یک روز صبح مثل همیشه صبحانه‌ ی خود را به اتفاق خوردند و یک روز معمولی دیگر را شروع کردند. هارولد تصمیم خود را برای ازدواج با معشوقه اش گرفته و برای انجام این کار باید به آمستردام سفر کند البته به همراه دوستش کومار. ولی در هواپیما کومار را با یک تروریست اشتباه می گیرند و در نتیجه هارولد و او را دستگیر می کنند و به زندان می برند.

خانم «ابی ریتچر» (کاترین هیگل) یک عاشق دلخسته و تهیه کننده برنامه های تلویزیونی است زمان بسیاری را در زندگی صرف پیدا کردن جفت مورد نظر خود کرده, اما با تمام ناامیدی هنوز تنهاست . او مجبور به همکاری با یک مجری مشهور بنام «مایک» (جرالد باتر ) می شود و ...